ارسال شده توسط :
غلامی |
نظر()
عمر بخوبى از مقام و منزلت و شخصیت مولا امیرالمؤمنین خبر داشت، روایاتى که از طریق سنت در این موضوع وارد شده، بسیار است که خود او اعتراف مىنموده، و احادیثى را از رسول خدا نقل کرده است، ولى همانطور که ذکر شد تبعیت از حق، طهارت نفس، و صفاى باطن، و انقیاد لازم دارد و این هذا؟
علامه امینى گوید که حافظ دار قطنى و ابن عساکر تخریج این حدیث نموده اند که دو نفر نزد عمر بن خطاب آمدند، و از طلاق کنیز سئوال کردند که چند مرتبه مىتوان او را طلاق داد، تا حرام نشود، و دیگر نتوان او را بعقد جدیدى نیز در حباله نکاح درآورد.
عمر با آنها برخاست تا آنکه بمسجد آمده و در میان حلقهاى از جمعیت مرد اصلعى(1) نشسته بود
عمر گفت اى اصلع در طلاق امة (یعنى کنیز) چه مىگوئى؟
آن مرد سر خود را بسوى او بلند کرد و با دو انگشت سبابه و وسطى اشاره کرد.
عمر دانست که طلاق امه دو طلاق است و فورا به آن دو مرد گفت تطلیقتان یعنى دو بار طلاق. یکى از آن دو گفت: سبحان الله ما نزد تو آمدیم، و تو امیرالمؤمنین و بزرگ آنها هستى!چگونه با ما آمدى تا در مقابل این مرد ایستادى!و از او سئوال کردى!و به اشاره او با دو انگشت خود اکتفا نمودى؟
عمر به آندو گفت: آیا مىدانید این مرد کیست؟
گفتند: نه گفت: این على بن ابیطالب است اشهد على رسول الله صلى الله علیه و آله لسمعته و هو یقول: ان السماوات السبع، و الارضین السبع، لو وضعا فى کفة، ثم وضع ایمان على فى کفة لرجح ایمان على بن ابیطالب
عمر به آندو گفت: شهادت مىدهم بر رسول خدا که از او شنیدم که درباره على مىفرمود: اگر آسمانهاى هفتگاه و زمینهاى هفت طبقه را در کفه ترازوئى بگذارند، و سپس ایمان على را در کفه دیگر بگذارند، هر آینه ایمان على بن ابیطالب سنگینتر خواهد بود.
سپس علامه امینى گوید در حدیثى که زمخشرى روایت کرده مىگوید: آندو نفر بعمر گفتند: تو خلیفه مسلمین هستى و آمده ایم از تو سؤال کنیم!تو ما را پیش مرد دگرى بردى، و از او سئوال نمودى، یکى از آندو گفت: سوگند بخدا کهاى عمر من دیگر با تو سخن نخواهم گفت:
عمر گفت: واى بر تو!مىدانى این مرد که بود؟او على بن ابیطالب است الخ.
و این روایت را دارقطنى و ابن عساکر از حافظین نقل نمودهاند، و نیز گنجى در کفایه ص 129 روایت نموده و گفته است که هذا حسن ثابت، این روایت، روایتخوب و قبول آن نزد علماء ثابتشده است.
و نیز از طریق رواة زمخشرى، خوارزمى امام الحرمین در مناقب ص 78 و سید على همدانى شافعى در مودة القربى روایت کردهاند، و حدیث میزان و ترازو را از عمر، محب الدین طبرى در کتاب ریاض النضره ج 1 ص 244 و صفورى در نزهة المجالس ج 2 ص 240 آوردهاند.
)اصلع کسى است که جلوى سر او مو ندارد
الغدیر ج 2 ص299
3) یعنى فقط ذیل حدیث فوق را که جمله: لوان السوات السبع الخ بوده باشد